لطفا بدون درد وارد نشوید...!

ساخت وبلاگ

خیلی حرف ها میشه زد...

اما به اهل درد...

اما نه با واژه

خیلی چیزها اصلا گفتنی نیست

تو عمق نگاه ها دیده میشه

تو رفت و آمد ها فهمیده میشه

تو فکرها سنجیده میشه.....


1

یک شب،یه مهمون عزیزی داشتیم...

چهار نفر از اعضای یک خانواده ای که پدرشون جانباز موجی بود...

قبل از اینکه تشریف بیارند ما حساب کردیم که باید هوای این خانواده رو داشته باشیم...

مبادا مکدر بشن...

اینکه چطور بهتون بگم و اصلا میشه گفت یا نه رو نمی دونم،ترکش های عمیق جنگ رو میشد تو همه ی رفتار،شرایط و احوال این خانواده دید...

همشون...همشون انگار موجی بودن...

اهل درد میدانند...آن قسمت از روضه ی رقیه سوز دارد که ترسان،فرار می کند و...

اهل درد میدانند وقتی پدری خاطرش در جنگ بماند و بر سر بوی یک عطر،صدای بوق ماشین،صدای بهم خوردن در و یا هر چیز به ظاهر کوچک دیگری،فریاد سر دهد و خودش و خانواده اش را....

*

  (خانواده ای دیگر)

2

با خنده گفت: خوشا به حالتون که رفتید...

با خودم گفتم خدا را شکر،اهل دل اند انگار...گفتم بله...عالی بود...و مادرها،روایت از دیار عشق،کربلا را،شروع کردند...

مادر از دوقلوهای کوچک گفت از  مادری که خسته و کلافه ایستاده زیر آفتاب،کودک شیرخواره اش را آرام میکرد...از دختری که به زحمت اذن پدر را گرفته بود به شرط سلامت خودش و حالا،تنها فرد کاروان بود که نه تاول زده بود و نه سرما خورده بود و نه خلاف جسم لاغرش،توان تمام کرده بود...

و میهمان مان با حیرت نگاه میکرد...و شاید اگر واقع بین باشم،با غرور! و شاید می گفت چه احمق هایی!

بیشتر که صحبت کردیم و حرف هایی را که میگفت،نشان میداد از آن دسته آدم هایی است که می گویند امام زمان هم آدم خوبی است...! از آن دسته آدم هایی که نمیدانند امام والاترین است و اولی ترین....از آن آدم هایی که وقتی رسول خدا فرمود وقت جهاد است گفتند تابستان است و هوا گرم،در زمستان گفتند هوا سرد و آذوقه ی خانواده اندک،گفتند زنان رومی دلنشین اند و اگر به جنگ رومیان بیایم،به حرام می افتم...

از آن آدم هایی که....


------

بعضی وقت ها میگم سرم رو ببرم تو کتابام،هیچ جا رو نگاه نکنم...
اما اگر چشمات رو ببندی تو اوج بی تفاوتی به خوابی عمیق فرو میری که دیگه هیییچوقت،صدای هل من ناصر رو نشنوی...
جنگ نرم یه قتلگاهیه که قربانی هاش،شهید نیستن...

اینجا،نمیشه گفت...
بعضی حرف ها رو نمیشه گفت...
بعضی حرف ها رو باید ببینی...
بعضی حرف ها رو...

بعدانوشت: نمیدونم چرا نمیتونم از کربلا بگم...رب اشرح لی صدری........واحلل عقده من لسانی...

بعدا تر نوشت: این دو بخش مربوط به دو خانواده ی مختلفه..گویا برخی دچار اشتباه شدند،معذرت...







پیاده روی اربعین...
ما را در سایت پیاده روی اربعین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7misaq213d بازدید : 159 تاريخ : سه شنبه 28 دی 1395 ساعت: 14:56