اومدم خبر بدم که نیستم! کجام؟ مشغول اسباب کشی... با همکاری یه دختر فینگیلی داره تمرین ایستادن و راه رفتن میکنه و عشق کاغذ و کتابه. دیگه خودتون تصور کنید چی میشه:) وقتایی که خوابه ظرفها رو جمع میکنم، وقت بیداریش آشپزی و کارهای روزمره خونه. ولی یه چیزی رو الان با یقین میتونم بگم، با همه بی برنامگی هایی که بچه با خودش میاره، باز هم میشه برنامه ریزی کرد و به چیزایی که آدم میخواد برسه، رسید. کلا اگه زود غم برک نزنی و احساس شکست نکنی، میشه مسائل و چالشها رو حل کرد. مثلا من قبلاها خیلی اذیت میشدم وقتایی که بنا بود فقط یه روز بریم خونه مامان بعد یهو هزار مدل کار پیش میومد و میشد چند روز! یعنی واقعا کلافه میشدم چون برنامههام به هم میخورد ( به عنوان یه آدم برنامه محور) ولی بعد اون جلسه که استاد گفتن خیلی اینکه آی من درونگرام اون برونگراست، من برنامه ریزم فلانی هیجان محوره و ... رو خیلی جدی نگیرید و واقعا به وظیفه تون در لحظه فکر کنید و این چیزا ، بعد اون دیگه داریم تمرین میکنیم در لحظه زندگی کنیم. بنابراین از اون روز، وقتی تو این شرایط قرار میگیرم و مثلا وقتی شیطون وسوسه میکنه که: ببین! باز به برنامه تو بی احترامی کردها! این آدم فقط داره خودش رو میبینه! اصلاا تو براش مهم نیستی و ... ( سایر لغویات باطلی که خودم میدونم غلو محضه. ولی در لحظه گول میخورم اگه حواسم نباشه) ؛ سعی میکنم زیاد تن ندم به این حرفهاش و بگم باشه اصلا تو راست میگی، شوهر من بطور عمدی و قطعی به قصد آزار من داره این کار رو میکنه، حالا که چی؟! بشینم گریه کنم؟! خودم یعنی هیچ اقدام مثبتی توی این مدت نمیتونم انجام بدم؟! خلاصه اینکه بعد چندین مرحله تمرین، در شرا, ...ادامه مطلب