گفتگوی یک درگیر با خود!

ساخت وبلاگ

از یه طرف بطرز عجیب و چشمگیری دلم میخواد حرف بزنم.
از یه طرف دلم نمیخواد هیچکدوم از نوشته هام رو منتشر کنم.
یه وقت میگم به فلانی زنگ بزنم
یه وقت میگم....
*
همین متن هم الان دو خط بیشتر طول بدم ممکنه از انتشارش منصرف بشم.
*
هزااار بار نوشتم و نیمه کاره رها کردم
چندتا مسئله تو ذهنمه که لازمه حل بشه
و نمیدونم منی که عادت کردم به «بلند فکر کردن» چجوری دارم حلش میکنم....
نمیتونم بگم چرا انقدر برام سنگینن....
تازه امروز به فکر داستان نویسی هم افتادم!! (بلکه این میل شدید به حرف زدن ساماندهی شه)
*
امروز یکم تلاش کردم ذهنم رو پیاده کنم و کلیی با خودم مباحثه کنم تا به نتیجه برسم
ولی علت اصلی گرفتگی ام رو فکر کنم فهمیدم
دلم میگه نمیخوام خودت حلش کنی
میگه اصلا من این مسائل رو انقدر بزرگ کردم که بری با دیگران حرف بزنی
من از تو «ارتباط» میخوام نه حل مسئله...
از اونور هم میام بنویسم میگم آخه دل محترم،چقدر توضیح میخوای بدی که ملت بتونن شرایط رو تصور کنن... تهشم خودتی که میتونی حلش کنی و تصمیم بگیری....
در اینجا دل قانع میشه تقریبا
ولی باز دو دقیقه دیگه میگه به من چه،من میخوام حرف بزنم....
**
این حالت زیاد برام پیش میاد
کلا یکی از گفتگوهای ثابت من و خودمه این قضیه...
خب بعضی جاها واقعا نمیشه بذاری حرف بزنه
یا طرف مقابل یه جور دیگه کلا تصور میکنه
یا اصلا خودتی که باید حلش کنی و....
*
راضی به گفتگوی با خدا هم نمیشه مسلما، میگه من پاسخ عینی میخوام
گرچه خییلی وقت ها عینا جواب گرفتم از قرآن یا ...

ولی خب الان روی دنده لجه....


**
در حاشیه و کاملا بی ربط باید بگم: طعنه شنیدن خیلی بده و تحملش سختتت
گاهی البته
برای چیزی که محکمی روش سخت نیست
اما گاهی سخته خیلی...
*
و در پی نوشت باید بگم
همه مون محتاج دعاییم
منم این روزها درست و حسابی عبادت نکردم اما هر وقت یادم افتاده و سر افطار،دعاتون کردم
لطفا برامون خیر بخواید از خدا...
*
چندسال پیش یه بیتی داشتم مصرع اول مضمونش این بود که: خیلی از این در و اون در دارم حرف میزنم اما... مصرع دوم: ساکت ترم از همیشه ی خویش...(یادم نمیادش کامل،همینجا هست اگه بگردم)
و دقیقا با حال این روزام مناسبه که چندتا مطلب گذاشتم خیلیی مطلب نوشتم(که باز هیچکدوم حرف دل نبوده) دو سه تا اینجا و اونجا و دفتر و... منتشر کردم ولی مغزم داره از بارش واژه منفجر میشه...
شاید بهتر باشه شعر یه شاعر دیگه رو اینجا مثال بزنم:
مرا مدح تو بر جان و از آنِ دیگران بر لب
که دریا دُر نهد در قعر و خاشاک آورد بر سر...
*
اگه سرتون شلوغه یا کم حوصله اید پیشنهاد میکنم چند روزی بهم سر نزنید... چون ممکنه حرف دلمو گوش کنم و خیلی خیلی رها #بنویسم....و ممکنه هم باز برای ساکت کردنش از در و دیوار حرف بزنم
و مغز درد بگیریم دور هم:)


پیاده روی اربعین...
ما را در سایت پیاده روی اربعین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7misaq213d بازدید : 188 تاريخ : جمعه 11 خرداد 1397 ساعت: 18:53