۱۳ رجب، یه مجلسی دعوت شده بودیم که من دلم نمیخواست برم... به همسرم گفتم و منطقی پذیرفت. ولی ته دلش هم ناراحت شد. ( کاش نگفته بودم) بعدش که دیدم اینطوری شد، دلم رو راضی کردم و آروم کردم و بعدش به همسر گفتم: نه ولش کن آقا ، بریم... و وانمود کردم که مساله ام کاملا حل شده و راضیام، چون میدونستم دلش میخواد که باشه ولی دوست نداره من هم دلخور باشم. دلم رو راضی کردم و توی کانال خصوصیم، به امام زمان گفتم هوامو داشته باشن و اون چیزایی که میترسم ازش، پیش نیاد. دو سه روز پیش همسرم زنگ زد و گفت: خانم دمت گرم که قبول زحمت کردی بری خونه مادرت، من درسمو بخونم. حالا من هم یه خبر خوب دارم. سفر ۳ روزه کربلا دعوت شدیم، آخر هفته ( درست همون ۳ روزی که قرار بود توی اون موقعیت باشم) واقعا هنگ کردم یه لحظه. گفتم بپرس ببین ناراحت نمیشن اونها؟ گفت نه دیگه، کربلاست , ...ادامه مطلب
اگرچه پایِ فراقِ تو پیرتر گشتم مرا ببخش عزیزم که زنده برگشتم شبیه شعلهیِ شمعی اسیر سوسویم رسیدهام سرِ خاکت ولی به زانویم بیا که هر دو بگِرییم جایِ یکدیگر برای روضهیمان در عزای یکدیگر من از گلوی تو نالم…تو هم زِ چشم ترم من از جبین تو گِریم…تو هم به زخم سرم من از اصابت آن سنگهای بی احساس و از نگاه یتیمت به نیزهیِ عباس بر آن صدایِ ضعیفت بر این نفَس زدنم برای چاکِ لبانت به جای جایِ تنم من از شکستن آن اَبروی جدا از هم تو از جسارتِ آن دستهای نامحرم به زخمِ کاری نیزه که بازیات میداد به نقشهای کبودی که بر تنم اُفتاد همین بس است بگویم که زخم تسکین است و گوشهای من از ضربِ دست سنگین است چهل شب است که با کودکان نخوابیدم چهل شب است که از خیزران نخوابیدم چهل شب است نه انگار چهارصد سال است… …هنوز پیکرِ تو در میانِ گودال است هنوز گِردِ تنت ازدحام میبینم به سمتِ خیمه نگاهِ حرام میبینم هر آن چه بود کشیده زِ پیکرت بُردند مرا ببخش که دیر آمدم سرت بُردند مرا ببخش نبودم سرِ تو غارت شد کنارِ مادرم انگشتر تو غارت شد حسن لطفی بخوانید, ...ادامه مطلب
«میاد خاطراتم جلو چشماممن اون خستگی تو راه رو میخوام» از اونجا که ما رو خدا بدون جشن عروسی دلش میخواستاز آنجا که خدا برای ما نخواست هزینه و خرج و مشکلات عروسی رواز اونجا که شب قدر با التماس و تضرع بعد, ...ادامه مطلب
همه آدم ها، مجموعه ای صفات خوب و صفات منفی هستن. مجموعه ای از کارهای درست و کارهای اشتباه. با درصدهای متفاوت. هیچ انسانی نیست که صد درصد مثبت باشه (بجز معصومین که همون ۱۴ تا بودن و تمام) و هیچ انسانی , ...ادامه مطلب
زندگی منبه سادگیبدون آن که حس کنم چطور، وصل شدبه روزگار او...تا برویم وبسازیم#با_هم... به وقت شنبه، هشتم دیماه 1397 , ...ادامه مطلب
21، 21این یک رسم هر ساله است که درب حیاط خلوت کوچکمان را باز کنیم و طنین الله اکبرمانبین صدای مردم، گم شود...و من با تمام وجودماین رسم شیرین را دوست دارمبلکه به آن تعلق دارم...چهل ساله که پای انقلاب ا, ...ادامه مطلب
امکان نداره به خدا بگی میخوام بزرگ باشم و خدا شرایطش رو فراهم نکنه... یعنی من هر بار جدا گفتم یه چیزی رو میخوام خدا درجا ابتلاش رو فراهم کرده... و اساسا چون خواسته هام از حد خودم خیلی فراتره،مجبورم ام, ...ادامه مطلب
یکی از تجربه هایی که به حمدالله چندبار تکرار کردم و خوب بود رو میخوام براتون بگم:*وقتی خسته و گرسنه از دانشگاه برمیگردی بعد شدیدا دلت بخواد یه چیزی مثل پیراشکی بخوری بعد مغازه ی سر راهت میگه دیگه نمیارم:/اینه که خودت آستین بالا میزنی... ادامه مطلب, ...ادامه مطلب
امروز دیدم سر کلاس به طرز غیر قابل کنترلی خوابم میاد، بعد کلاس حساب کردم ببینم چرا انقدر خسته ام؟فهمیدم از شنبه ساعت 10 شب تا الان فقط یک ساعت خوابیدم!و الان دوشنبه است!حساب نکردم چند ساعت میشه فقط میدونم خیلیِ.یعنی به درجه ای از عرفان رسیدم که تا خواب به قدر یک اراده فقط فاصله دارم :)چه تو مترو باشم #دم_در، چه تو بی آر تی شلوغ #ایستاده باشم همین که اراده کن, ...ادامه مطلب
21 بهمن ساعت 21با صدای بلند و رسا: الله اکبرالله اکبرصدایی کودکانه: الله اکبرجمعی از کودکان: الله اکبرصدای جوان: الله اکبراز بام خانه ها به گوش می رسد...21 بهمن ساعت 21:55 با لحن معروف فریاد میزند:الله اکبر....و للهِ الحمدالحمدُ للهِ علی ما هدانا... :))و همچنان قصد ادامه دادن دارد که دیگری میگوید:داداش یه ساعت پیش بود،دیر پاشدی... :)ناگفته نماند که دو سه الل, ...ادامه مطلب
ارتباط با خدا تنها ارتباطی است که میتواند شدید و شدیدتر شود و هیچ آسیبی به دنبال نداشته باشد...برای ارتباط با خدا وقت بگذاریم...نهایتا ما پیش خدا خواهیم رفت و تا ابد پیش او می مانیمبرای ملاقات با خدا آماده شویم.../بخشی از یک یادداشت معنوی/*یا من ارجوه لکل خیرای کسی که برای هر خیری به او امید دارم....ای خدایی که تمام خوبی ها از جانب خودته ادامه مطلب, ...ادامه مطلب
رسیدیم به منطقهامسال هم شهدا بخاطر یه عده آدم خالص که توی کاروان مونن ما رو تو خود کانال مهمان کردند...تو سرازیری کانال چند دقیقه تا غروب آفتاب، به شهید ابراهیم هادی سلام کردم...یاد اون روزها که اونجا بچه ها محاصره بودن و از تشنگی و گرسنگی به شهادت رسیدند...یاد اینکه هنوزم هستند و تفحص نشدندیاد اینکه میگن شهدای گمنام هر شب مهمان حضرت مادر..س هستندیاد اینکه چ, ...ادامه مطلب
تصویر به وقتِ شکرخدا کردن!وقتی دل رو به دریا میزنی با خودت میگی «بذار به همکلاسی هام هم بگمفوقش قبول نمیکنن...بذار شاید اونها هم قبول کردن روزی یه صفحه قرآن بخونن...شاید به آیه ها گیر کردن خدا خودش کلی هدایت شون کرد تو همین تلاوت هابذار با شهدا آشنا , ...ادامه مطلب
تو آشپزخونه ایستاده بودم...همه چیز مرتب و آماده...صداها به زور میومد...بی خیال شدم،نشستم رو زمین،تسبیح دوست داشتنی ام رو برداشتم برای صلوات فرستادن...یه لحظه به ذهنم اومد،یه روزی میاد که همه ی اینها میشه خاطره...همه ی این فالگوش ایستادن ها و خستگی ها و دغدغه ها و بلاتکلیفی ها....این صلوات های از ته دل...این به خدا سپردن ها...این سنجیدن ها...دوران پر دردسر قشنگیه...اولین بار بود که پی بردم قشنگه...,باید,بسپرم,خداجان ...ادامه مطلب
ترس ضعفهاین رو بارها گفتم....گاهی این ترس ها انقدر شدید میشن که راه منطق رو می بندنمثلا طوری میشه که وقتی نیروی دفاعی کشورت در پاسخ به #غلط_اضافی تروریست ها، با موشک مستقیم میزنه به هدف دشمن داعشی و تلفات زیادی ازش میگیره،تو دل تهران،در اوج امنیت به خودت بلرزی!!!ترس...راه منطق رو میبنده....حاضری به , ...ادامه مطلب