کانالی به نام کمیل...

ساخت وبلاگ



رسیدیم به منطقه
امسال هم شهدا بخاطر یه عده آدم خالص که توی کاروان مونن ما رو تو خود کانال مهمان کردند...
تو سرازیری کانال چند دقیقه تا غروب آفتاب، به شهید ابراهیم هادی سلام کردم...
یاد اون روزها که اونجا بچه ها محاصره بودن و از تشنگی و گرسنگی به شهادت رسیدند...
یاد اینکه هنوزم هستند و تفحص نشدند
یاد اینکه میگن شهدای گمنام هر شب مهمان حضرت مادر..س هستند
یاد اینکه چادر حضرت زهرا..س چند مرتبه به این خاک ها خورده و خاکی شده؟

آروم آروم از شیب کانال میام پایین...
هر کسی یه گوشه ای نشسته و با یه شهید حرف میزنه
یکی داره روضه گوش میده یکی داره روضه میخونه یکی داره گریه میکنه یکی با این خاک صحبت میکنه یکی هم مثل محدثه که سال قبل اینجا بوده با خنده بچه ها رو هم میخندونه....
یکی هم میاد کنار من میزنه پشتم و میگه چطوری؟
حوریه است...
دلش گرفته میگه اینها چرا انقدر حالشون خوبه؟ پس ما چرا حالی نداریم؟؟
 _ نمیدونم...
با هم میریم یه گوشه ی کانال می‌شینیم...
یکی از جمع همون بچه های خندون بلند میگه آی شهدا،یکی نیست یه دستمال کاغذی به ما بده؟
خنده ام میگیره از لحنش،با یه بسته دستمال کاغذی میرم پیشش میگم: بیا، دفعه بعد چیزهای بزرگتر هم بخواه:)
باز با همون خنده و با شوخی برام دعای خیر میکنه،دعاهای بزرگ
*
حوریه هنوز داره فکر میکنه و خودش رو سرزنش
میخوام بهش بگم حتما نباید اشک بریزی تا نشون بدی فضا رو درک کردی،اما از صحت حرفم مطمئن نیستم...
گاهی وقت ها اشک خیلی مهمه
اشک نشونه ی پذیرشه، نشونه ی لطافته، نشونه ی عمق طالب بودنه....
همین چند دقیقه پیش بود تو فکه راجع به شهید آوینی شنیدم: «یکی بهش گفته چقدر قشنگ و دلنشین مینویسی، و ایشون هم جواب داده بود تا چقدر اشک داشته باشی...
من برای نوشته ها خیلی فکر نمیکنم؛ بیشتر با اشک مینویسم....»

چیزی نمیگم
تو سکوت چند لحظه ای مون میگذره،باز کیفم رو نگاه میکنم،نمیخوام لحظه ها از دست بره...
نمیدونم چی بگم،از چی بنویسم...
یه کتاب از تو کیفم درمیارم؛

_ اینو دیدی؟
چشماش برق میزنه و میپرسه: این چیه؟
_ اسمش رو بخون...
_سأنتظرکِ...
_به واژه ی قرمز خط پایینی اش اشاره میکنم: إبنة شینا...همون دخترشیناست، عربیشه...
در حالی که با هیجان کتاب رو از دستم میگیره میگه: منتظرت خواهم ماند...به زنش گفته... عجب...
و بعد ازم میپرسه از کجا خریدمش و...
مشغول کتاب میشه.
*
هوا داره تاریک میشه،یه عده اون بالا و بیرون از کانال پای روایت راوی شون نشستن
و او هم از حضرت زهرا میخونه...
شاید اصلا رسم کانال کمیل همینه
باید از حضرت زهرا سلام الله علیها صحبت کنی...
شیشه ی کوچکی که بهمون دادند رو درمیارم و از خاک مطهر کانال کمیل پر میکنم...
خاکی که شاهد اشک ها، مناجات ها، شجاعت ها است
و قطرات سرخی که با عشق خدا از پیکرهای مطهر سپاهیان خدا فروریخت....
قطراتی که خداوند به بهایی گزاف آنها را خرید...
و چه خون بهایی زیباتر از خود خدا...

*

/نوشته ی نسبتا طولانی و ناتمام... یه روایت خیلی معمولیِ
لحظاتی از حضور فیزیکی ما در کانال کمیل که با اقامه ی نماز مغرب اونجا پایان یافت...
یعنی امسال خلاصه ی زیارت کانال کمیلم میشه: تفکر، بُهت، وضوی زیر چادر، نماز جماعت مغرب...../


/غروب روز اول سفر، 96.12.18/


پیاده روی اربعین...
ما را در سایت پیاده روی اربعین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7misaq213d بازدید : 128 تاريخ : چهارشنبه 8 فروردين 1397 ساعت: 20:33