رسیده ام سر خاکت ولی به زانویم...

ساخت وبلاگ

اگرچه پایِ فراقِ تو پیرتر گشتم

مرا ببخش عزیزم که زنده برگشتم

شبیه شعله‌یِ شمعی اسیر سوسویم

رسیده‌ام سرِ خاکت ولی به زانویم

بیا که هر دو بگِرییم جایِ یکدیگر

برای روضه‌ی‌مان در عزای یکدیگر

من از گلوی تو نالم…تو هم زِ چشم ترم

من از جبین تو گِریم…تو هم به زخم سرم

من از اصابت آن سنگهای بی احساس

و از نگاه یتیمت به نیزه‌یِ عباس

بر آن صدایِ ضعیفت بر این نفَس زدنم

برای چاکِ لبانت به جای جایِ تنم

من از شکستن آن اَبروی جدا از هم

تو از جسارتِ آن دستهای نامحرم

به زخمِ کاری نیزه که بازی‌ات میداد

به نقش‌های کبودی که بر تنم اُفتاد

همین بس است بگویم که زخم تسکین است

و گوش‌های من از ضربِ دست سنگین است

چهل شب است که با کودکان نخوابیدم

چهل شب است که از خیزران نخوابیدم

چهل شب است نه انگار چهار‌صد سال است…

…هنوز پیکرِ تو در میانِ گودال است

هنوز گِردِ تنت ازدحام می‌بینم

به سمتِ خیمه نگاهِ حرام می‌بینم

هر آن چه بود کشیده زِ پیکرت بُردند

مرا ببخش که دیر آمدم سرت بُردند

مرا ببخش نبودم سرِ تو غارت شد

کنارِ مادرم انگشتر تو غارت شد

حسن لطفی

پیاده روی اربعین...
ما را در سایت پیاده روی اربعین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7misaq213d بازدید : 39 تاريخ : يکشنبه 26 شهريور 1402 ساعت: 13:16