پیاده روی اربعین

متن مرتبط با «همچون این شهید فراوان داریم» در سایت پیاده روی اربعین نوشته شده است

این روزهای من

  • نمی‌رسم نمی‌تونم برسم...  تا خوب میشیم، تا میام عنان زندگی رو دست بگیرم، دوباره ویروس ما رو میندازه.  باز خداروشکر همسر مریض نمیشه، وگرنه اگه ایشونم میفتاد تو خونه و از کارهاش می‌موند، کلافگی من چند برابر می‌شد.  دوشنبه اومدیم خونه خودمون. سه شنبه رو خونه بودم و ۴ شنبه دوباره رفتیم تهران. همونجا ویروسه رو گرفتم و دوباره...  الحمدلله ، انتخابات خوبی بود، از این جهت که لیستی رای ندادن، باعث شد خیلی تحقیق و موشکافی کنم، کلی با رفقا تبادل نظر کردیم، تا تهش به جمع بندی درستی برسیم گرچه امسال با بیشترین استرس رای دادم، که آیا درست انتخاب کردم یا نه ولی بنظرم این در مسیر بلوغ سیاسی بودن، خیلی مهم و حیاتیه. همه ضعف ما از اینه که تحلیل سیاسی درستی نداریم و امسال گامی برای رشد سیاسی بود. خیلی خوبه.  اما یه ناراحتی هم دارم که برای افزایش مشارکت تقریبا هیچ کاری نکردم.  واقعا از اینکه نمی‌تونم یه کار مفیدتر اضافه تو برنامه زندگیم بگنجونم و همش به شکست می‌خورم، خیلی ناراحتم.  حتی چند ماهه که کسب و کارم هم درست پیش نبردم.  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • روایت ایمان_ این قسمت: زن بی ارج؟!

  • توی هیئت دیدمش هم خودم ، هم اون، هیجان داشتیم که درباره ازدواجش صحبت کنیم، آخر شب تا هیئت خالی بشه؛ حرف زدیم بالاخره بعد کلی بالا پایین و سخت‌گیری مادرش سر تحصیلات عالیه، ( چون خودش نخبه علمی محسوب میشه و خیلی هم فعاله) و این تهرانی نبودن و ساکن تهران بودنش، درکنار شرایط اعتقادی و فکری و روحیاتی‌اش ، که ازدواجش رو سخت می‌کرد، یه پسر خیلی مناسب بهش معرفی شده بود و از قضا عروس شهر ما شد و یه جورایی فامیل دورمون هم شد , ...ادامه مطلب

  • تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما

  • این دلنوشته برای فاطمیه اوله. نوشتم اما فرصت نشد مرتبش کنم، و برای اینجا آماده بشه. الان دیدم انتشارش خالی از لطف نیست. بفرمایید:   درست شب شهادت حضرت زهرا(س) یه چیزی پیش اومد که من ناراحتی عمیق همسرم رو تو چشم هاش دیدم. از بی انصافی و بی رحمی یه عده و چقدرررر مُردم و زنده شدم، چون موقعیتی نبود که من حرفی بزنم. خوابم نبرده از مرور قضیه... ولی... . یه لحظه به این فکر کردم مادر، چقدررررر آب شدن قطره قطره وقتی رنج شوهرشون... که نه! رنج امامشون رو دیدن, ...ادامه مطلب

  • این قسمت: کربلای من!

  • سه شنبه ظهر بچه واکسن زده بود، عصرش همسرم گفت: بنظرت به فلانی بگیم بیاد خونمون قبل کربلا ببینیم‌شون؟  یه نگاه به خونه کردم، یه نگاه به ساعت. دیدم بچه استامینوفن خورده، خوابه، خونه هم تقریبا تمیزه. گفتم بگو بیان.   ۴ شنبه، روز آخری بود که خونه بودیم، ۵ شنبه بنا بود بریم خونه مامان و جمعه ان شاالله همسر راهی بشه... یک عالم کار داشتم، از شستن لباس‌های نرگس و خودمون تا برداشتن وسایل خودم و بچه و همسر. معمولا وقتی قراره یه عالمه ریزه کاری رو تو فرصت کم یادم بمونه، خیلی دچار استرس میشم.  ولی دیگه گفتم فعلا که اوضاع خوبه، هی مخالفت نکنم. خلاصه رفتم آشپزخونه برای تدارک غذا. بعد از چند دقیقه همسرم گفت: می‌تونی کیک هم درست کنی؟ این بار بدون اینکه بخوام با تعارف فورا جواب بدم و بعد خودمو تو معذوریت حس کنم و بعد سختم بشه غرش رو به همسر بزنم. یا اینکه بخوام فورا بگم: این چه انتظاریه که داری؟!  اولش خیلی منطقی چند ثانیه فکر کردم فارغ از مقصود همسر، آیا می‌تونم، یا نه؟  بعد دیدم اره با توجه به شام ساده‌ای که انتخاب کردم و خواب بودن نرگس، میتونم کیک بذارم. خودمم بدم نمیاد.  خلاصه  شروع کردم کارها رو انجام دادن که یهو مهمونمون زنگ زد گفت فلان کار واجب برامون پپیش اومده و به جاش فردا شب میایم:/ ( دیگه ما هم نگفتیم فرداشب سختمون میشه و...)  این شد که غذا رو رها کردم و رفتم پی کارهای دیگم.  ۴ شنبه از صبح سر پا بودم، تازه ساعت ۶ عصر لباس شستنم تموم شد! همسر هزارجا کار داشت، نرگس گریه می‌کرد و تب و بی‌قراری... مثل شب قبل که نتونسته بودم خوب بخوابم. تا آخر شب، به حدی رسیده بودم که، کمر، پا، زانوهام، درد شدیدی داشت ولی همچنان مجبور بودم بدو بدو وسیله, ...ادامه مطلب

  • دلم میخواد این حرفها رو به همه برسونم

  • همه آدم ها، مجموعه ای صفات خوب و صفات منفی هستن. مجموعه ای از کارهای درست و کارهای اشتباه. با درصدهای متفاوت. هیچ انسانی نیست که صد درصد مثبت باشه (بجز معصومین که همون ۱۴ تا بودن و تمام) و هیچ انسانی , ...ادامه مطلب

  • این بهترین مردم

  • 21 بهمن ساعت 21با صدای بلند و رسا: الله اکبرالله اکبرصدایی کودکانه: الله اکبرجمعی از کودکان: الله اکبرصدای جوان: الله اکبراز بام خانه ها به گوش می رسد...21 بهمن ساعت 21:55 با لحن معروف فریاد میزند:الله اکبر....و للهِ الحمدالحمدُ للهِ علی ما هدانا... :))و همچنان قصد ادامه دادن دارد که دیگری میگوید:داداش یه ساعت پیش بود،دیر پاشدی... :)ناگفته نماند که دو سه الل, ...ادامه مطلب

  • اینم جمع بندی ما(اصل حرفم آخراشه)

  • تو زندگی وبلاگی امیه سری آدم ها بودنکه از همون اول وب نویسی، از نوشته های ما فقط خوبی هاش رو دیدن و دائما بهم گفتن چقدر خوب مینویسی چقدر خوب حرف زدی چقدر خوبی....انقدر بهم گفتن که باور کردم...و رشد کردم...یه سری از آدم ها بودن که واقعا برای این نوشته های معمولی وقت صرف کردند و پر و بال دادند....باعث شدند توقعم از خودم بره بالاآدم هایی که وقتی نوشته هاشون رو ببینی و بعد ببینی که جزو دنبال کننده هاتن،اصلا روت نمیشه سبُک بنویسی.... ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • این طبیعت زندگیه...

  • دلم هری می ریزد! وقت هایی که نقش مان توی بازی اش عوض می شود، او مادرم می شود و من دخترش. بعد با تمام توانایی ام باید برایش نقش نتوانستن و ناتوانی بازی می کنم! میوه ام را پوست می کند، به دهانم می گذارد و دور دهانم را با دستمال تمیز می کند. کیف نقش اش را می کند، می خندد و قربان صدقه ام می رود. من اما ته دلم یخ می کند، برای روزهایی که شاید کودکانه محتاج مهربانی اش بشوم، شاید محتاج بودنش فقط! کاش باز هم مرا بعدش عاشقانه ببوسد، اگر روزی مجبور شد مادرانه دور دهانم را پاک کند ...پ.ن: رَبِّ ارْحَمْهُما کَما رَبَّیانی‏ صَغیرا ... ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • مگه غیر اینه؟

  • درد و دلانه!همه فعالیت هایی که دارم یه سری کارهای کوچیکه که خیلی زمان نمیبره و اصلا مورد علاقه ی خودم هم هستنولی......کنار هم که جمع میشن به این حالت دچار میشی که توی راه،توی خونه،موقع خواب...در همه حال یا گوشی دستته یا کاغذ....یا تند تند داری سوال جواب میدی یا داری سوالات متعددی که به ذهنت میباره رو میپرسی یا داری مطلب مینویسی و کم و زیاد میکنی یا.....هر شب هم میشینی باز یه لیست بلندبالا مینویسی ,اینه؟ ...ادامه مطلب

  • شهیده مروه ی عزیز...

  • سلام دیروز که داشتم لیست اسامی شهدا رو برای محفل قرآنی فانوس جزیره تنظیم می کردم، نمیشد انتخاب کنم... سخت بود... اما همش دلم میخواست برای امروز که روز اوله، شهیده مروه شربینی رو بگذارم... نذاشتم... گفتم باشه جلوتر... چند دقیقه پیش فهمیدم امروز، ده تیر، سالگرد شهادتشونه... بعدا نوشت: اینکه با یک شهید, ...ادامه مطلب

  • این یک مطلب احساسی است...فقط همین

  • تو رو به خاطر محبت مادرنوحه خون های محترمروضه ی مادر رو خوب ادا کنید....ملاک خوب بودنش کشتن مخاطبها از غم نیست....آ خدا خیرتون بدهنگید تو کوچه چی گذشتهمه ی حرف رو که نباید بگی....اصلا همین که یک نفر به مادرت بی احترامی بکنه برای مردنت بسهدیگه نگید این عمق بی حرمتی تا کجا میره...دیگه نگید که فاطمهریحانه ی خدا و دختر رسولرنگ صورتش عوض میشهدیگه نگید که ....از صلابتش بگید...زهرای علی اون کسی نیست که پهلوی شکسته و نشان سینه بشه ویژگی اش... ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • همچون این شهید فراوان داریم،تا وقتی سر و تن و جان داریم..

  • *من با تو دلم رفت شهید زینب...س* تابوت معطر تو رابر شانه هامان میگذاریم...سایه ات بر سر ما شهید...تو در سرزمین شامبرای دفاع از حرم زینب...سبرای لبیک به هل من ذابّ یذبّ عن حرم رسول الله؟ ایا مدافعی هست تا از حرم رسول خدا دفاع کند؟خون داده ایتمام هستی را بودنت در این دنیا و تمام لذت ها رارها کرده،پر گشوده ای تا یاور امامت باشی...نمیدانم چه از تو بخواهمنمیدانم چه بخواهم که کم نباشد....هر چیز می گویم کم است و قلیل است و گم است در عظمت بخشش این خاندان کرم که تو شدی فدایی شان...جز حسین...جز خود حسینچه کالاییارزش هزینه کردن تمام دارایی مان را دارد....ای فدایی حسینصورت بر ,همچون این شهید فراوان داریم ...ادامه مطلب

  • برسد خواهش این ناله ی ممتد به حرم...

  • وقتی بساط گریه مهیا نمی شودوقتی که بغض بین گلو جا نمی شودوقتی تمام شب به در خانه ی کریمدر میزند گدا و دری وا نمی شودوقتی پس از معاینه ها گویدت طبیباین قلب مرده است،مداوا نمیشودیک راه مانده بهر تو آن هم زیارت استمشهد برو که کار تو اینجا نمی شود...آقای خوبی هاسال گذشته این روزها را یادت هستبیچاره ی حریمتان بودمگدای بی سر و پای همیشگی تانبا مادر آمده بودیمگفتم به حق حضرت مادر،تا شفای پدر را نگیرماز این حرم بیرون نمی روممولای خوبی هاگله ای نیست ولیسال گذشته که می آمدیممادرم سوار بر ویلچر نبودآه......درد مادرم می کشد مرا آقاجانم....#اشک_نوشت : کبوترانه هوای تو, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها