این قسمت: کربلای من!

ساخت وبلاگ

سه شنبه ظهر بچه واکسن زده بود، عصرش همسرم گفت: بنظرت به فلانی بگیم بیاد خونمون قبل کربلا ببینیم‌شون؟ 

یه نگاه به خونه کردم، یه نگاه به ساعت. دیدم بچه استامینوفن خورده، خوابه، خونه هم تقریبا تمیزه. گفتم بگو بیان.  

۴ شنبه، روز آخری بود که خونه بودیم، ۵ شنبه بنا بود بریم خونه مامان و جمعه ان شاالله همسر راهی بشه... یک عالم کار داشتم، از شستن لباس‌های نرگس و خودمون تا برداشتن وسایل خودم و بچه و همسر. معمولا وقتی قراره یه عالمه ریزه کاری رو تو فرصت کم یادم بمونه، خیلی دچار استرس میشم. 

ولی دیگه گفتم فعلا که اوضاع خوبه، هی مخالفت نکنم. خلاصه رفتم آشپزخونه برای تدارک غذا. بعد از چند دقیقه همسرم گفت: می‌تونی کیک هم درست کنی؟ این بار بدون اینکه بخوام با تعارف فورا جواب بدم و بعد خودمو تو معذوریت حس کنم و بعد سختم بشه غرش رو به همسر بزنم. یا اینکه بخوام فورا بگم: این چه انتظاریه که داری؟!  اولش خیلی منطقی چند ثانیه فکر کردم فارغ از مقصود همسر، آیا می‌تونم، یا نه؟ 

بعد دیدم اره با توجه به شام ساده‌ای که انتخاب کردم و خواب بودن نرگس، میتونم کیک بذارم. خودمم بدم نمیاد. 

خلاصه  شروع کردم کارها رو انجام دادن که یهو مهمونمون زنگ زد گفت فلان کار واجب برامون پپیش اومده و به جاش فردا شب میایم:/ ( دیگه ما هم نگفتیم فرداشب سختمون میشه و...)  این شد که غذا رو رها کردم و رفتم پی کارهای دیگم. 

۴ شنبه از صبح سر پا بودم، تازه ساعت ۶ عصر لباس شستنم تموم شد! همسر هزارجا کار داشت، نرگس گریه می‌کرد و تب و بی‌قراری... مثل شب قبل که نتونسته بودم خوب بخوابم. تا آخر شب، به حدی رسیده بودم که، کمر، پا، زانوهام، درد شدیدی داشت ولی همچنان مجبور بودم بدو بدو وسیله بردارم. و ذهنم مثل یه کامپیوتر تند تند ، تند تند، نکات رو یادآوری می‌کرد. 

مهونامون دیر اومدن و زود رفتن، با این حال، ساعت ۲ شب، آخرین باری بود که ساعت رو دیدم، فکر کنم حدود ۳ خوابیدم. 

درحالی که هنوز یه سری ظرف نشسته داشتم و لباسهای بچه خشک نشده بود که بذارم تو ساک. 

( یعنی شبی که قراره فرداش بریم جایی من اصلااا آرامش ندارم. خوردنی های یخچال باید ساماندهی بشه، یه ذره غذا یا زباله بمونه خونه بو می‌گیره ، همه دمنوش ها، سبزی خشک‌ها و ... باید بره تو یخچال وگرنه حشره جمع میشه و .... حالا خود وسایل برداشتن به کنار!  همش می‌ترسم چیزای مهم جا بمونه! از بس که بچه بودم وسایلمو جا میذاشتم و کلی دردسر می‌کشیدم بخاطرشون. ) 

پنج‌شنبه ساعت ۶.۵ صبح دوباره بیدار شدم، که قرار بود ۸ از خونه بزنیم بیرون‌. 

باز بدو بدو... موارد باقی توی لیست رو چک کردم و انجام دادم.

امیدم این بود وقتی رسیدم خونه مامان، بخوابم. می‌دونستم داییم بیمارستانه و زنداییم خونه است، می‌دونستم بخاطر دختردایی ۴ ساله‌ام خبری از استراحت نیست. دفعه قبل که دیده بودمش یک لحظه نباید از نرگس چشم برمی‌داشتم، قشنگ خطر جانی داشت! 

از اون دخترهای لوس که جرئت نداری چیزی هم بهش بگی و یه سره داره میگه حوصلم سر رفت. 

البته الان فهمیده‌تر شده به نرگس آسیب نمی‌رسونه ولی... 

به مغز من چرا:) 

حیف که کلی برنامه داشتم برای این‌همه روز تهران بودنم.

#

این متن رو سه روز پیش نوشتم ( همون پنجشنبه شب) ولی بعدتر... که کمی از اینجا بودنم گذشت، جلوه‌ی خیر و اون سمت دیگه‌ی اینجا بودنم تو این شرایط رو دیدم. ( هنوزم سخته ولی قابل تحمله) 

#

نرگس داره اولین لثه دردهاش رو تجربه می‌کنه. البته اصلش از مشهد شروع شد، ولی این روزا دیگه خیلی بیشتر. 

هنوزم شک دارم دندونشه یا نه ولی همه شواهد که اینطوری نشون میده. 

زبونشو به لثه هاش می‌ماله و جیغ می‌کشه :( گاهی هم تب می‌کنه. 

#

زنداییم هر روز که میره بیرون وقتی برمی‌گرده برای بچه خوراکی و ... می‌خره و کلا با همین امید، تو خونه می‌ذارتش. البته که حقیقتا نمی‌مونه! و از یه ربع بعد رفتن مادرش شروع به گریه می‌کنه. به زور آروم میشه ولی باز ۵ دقیقه بعد شروع می‌کنه پشت سر هم میگه: پس چرا مامانم نیومد؟! من میخوام همین الان بیاد. من دیگه نمی‌تونم تحمل کنم. من بدون مامانم می‌ترسم و ...

و یا اصرار شدید می‌کنه که دوباره به مامانم زنگ بزنین. 

اعتصاب غذا و خوراکی و بازی و همه چی می‌کنه :/ 

چقدر بد و سخته که بچه اینهمه وابسته باشه. دقیق نمی‌دونم چرا اینجوری میشه. 

ولی واقعا اونجا که زنداییم با افتخار گفت بچه‌ام مثل خودم عاطفیه، خیلی دوست داشتم بگم: عاطفی بودن یه چیزه، حساس و وابسته بودن یه چیز دیگه! 

این همه وابستگی افتخار نداره. باید درمان بشه حتی! 

الان هم حدود ۲۰ دقیقه است که پشت سر هم داره میگه: مامان، بیا بریم برای من یه چیزی بخر، چند روزه که برای من هیچی نخریدی. بریم اسباب بازی بخر، خوراکی بخر و ...

پیاده روی اربعین...
ما را در سایت پیاده روی اربعین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7misaq213d بازدید : 103 تاريخ : يکشنبه 10 مهر 1401 ساعت: 9:11