۱۳ رجب، یه مجلسی دعوت شده بودیم که من دلم نمیخواست برم... به همسرم گفتم و منطقی پذیرفت. ولی ته دلش هم ناراحت شد. ( کاش نگفته بودم) بعدش که دیدم اینطوری شد، دلم رو راضی کردم و آروم کردم و بعدش به همسر گفتم: نه ولش کن آقا ، بریم... و وانمود کردم که مساله ام کاملا حل شده و راضیام، چون میدونستم دلش میخواد که باشه ولی دوست نداره من هم دلخور باشم. دلم رو راضی کردم و توی کانال خصوصیم، به امام زمان گفتم هوامو داشته باشن و اون چیزایی که میترسم ازش، پیش نیاد. دو سه روز پیش همسرم زنگ زد و گفت: خانم دمت گرم که قبول زحمت کردی بری خونه مادرت، من درسمو بخونم. حالا من هم یه خبر خوب دارم. سفر ۳ روزه کربلا دعوت شدیم، آخر هفته ( درست همون ۳ روزی که قرار بود توی اون موقعیت باشم) واقعا هنگ کردم یه لحظه. گفتم بپرس ببین ناراحت نمیشن اونها؟ گفت نه دیگه، کربلاست , ...ادامه مطلب
چند سال پیش، شاید به علت رفت و آمد زیاد به طبیعت شمال شاید بخاطر اینکه مشامم ، دائما پر و خالی میشد از عطر دل انگیز گیاهان و رطوبت هوا، خاطرم رو زنده نگه میداشت یا شاید بخاطر تازگی روح خودم در اون سنین؛ خیلی بیشتر ، حس شعر و شاعری داشتم. همه چیز رو شعر میدیدم...سوژه ناب ولی بعدها دیگه هم وقتم کم شد ، هم اولویتهام عوض شد و هم چیزهای دیگه امروز که صبح زود قبل بیداری نرگس پاشدم بعد خوندن یه وبلاگ عزیز دلم هوای سرودن کرد ولی حس کردم انگار مدت هاااست، که سوژه ای ندارم! نه نوری، نه گیاهی، نه آسمانی، نه ... آخه شاعر باید یه چیزی رو با یه چیز زمینی ربط بده دیگه تا طبیعتی نباشه ، که طبع آدمی زنده نمیشه :( حالا که نگاهم، منحصر شده به صفحه گوشی و چهار دیواری آپارتمان، حرفهای دلم رو به کدوم جلوه ی آفرینش گره بزنم؟! # چند وقت پیش رفته بودم خونه ی یه دوست خوب اولین بار بود که خونهاش رو میدیدم ولی مطمئن بودم که باسلیقه است. انقدر توی فضای خونه گل کاری کرده بود، هر جایی یه گلدون، یه قلمه، یه شیشه رنگی ( از همین دلستر و سس و ...) که با یه قلمه سبز کوچیک و یه رشته کنف به در و دیوار خونه وصل بود. واقعا خیلی قشنگ بود، حس تازگی و حس زندگی میداد. از همون روز دیگه رفتم تو فکر اینکه تعداد گل و گیاه خونه رو بیشتر کنم، از همین گیاه های آپارتمانی که نه آب زیاد بخواد، نه نور :) وقتی میگن نگاه کردن به سبزه عبادته، واقعا آدم میفهمه دیگه! ببین چقدر حال آدمو خوب میکنه, ...ادامه مطلب
این هیئتی که من میرم، مادر و بچه زیاده الحمدلله، آدم کیف میکنه هر کی از در هیئت میاد تو، یکی یه بچه تو بغلشه، یه ساک پر از خوراکی و اسباب بازی و هر آنچه که میشه باهاش چند ساعت بچه رو توی هیئت نگه داشت و به این فکر میکنم، که توی این زمونه ی بیحالی و تنبلی، چقدر آفرین دارن این مادرهایی که حاضرن سختی مدیریت فرزند توی این فضا و شرایط رو به جون بخرن، فقط برای اینکه بچههاشون با مهر امام حسین عجین بشن. ( خودم جواب حس و حال خودم رو دادم! وقتی ته دلم میگم یعنی امام حسین به این حضور درب و داغون من تو روضه توجه میکنه؟! وقتی دارن روضه گودال میخونن و من دارم با عروسک انگشتی برای نرگس شکلک درمیارم تا بشینه و درد زمین خوردنش رو یادش بره!) حتما توجه میکنن... این خانواده ذره ای مدیون احدی نمیمونن وقتی میگن یه لاتی یک شب از کنار هیئت رد میشد، یه وسیله ای رو از سر راه برداشت که زیر پای سینه زنها نباشه، بعد تو عالم رویا اسمش رو جزو خادم های هیئت نوشته بودن. آقا حتما حال مادرها رو میخره حتی اگه اصلا نتونن به روضه گوش بدن، یا از سخنرانی هیچ چی گیرشون نیاد # هر جا مادری دیدیم اومده هیئت، درکش کنیم ، تو مادری بهش کمک بدیم. چون ممکنه اگه بچه یه ذره ناراحتی کنه، سر لج بیفته و دیگه مادر مجبور بشه کلا بره خونه. من از ته ته دلم، دعا میکنم، وقتی میبینم دخترم پاشو میکوبه به خانم بغلی، بعد با محبت به چهره نگران من میگه فدای سرش. از ته ته دلم شاد میشم وقتی بچه ازم دور میشه و همه حواسشون هست که نیفته، یکی بهش هدیه میده، یکی شکلات میده، یکی با محبت نگاهش میکنه مخصوصا شب حضرت رقیه چقدر همه هوای این بچه رو داشتن... چقدر دعاشون کردم که باعث میشن من با آرامش بیام هیئت , ...ادامه مطلب
بسم رب الزهراءسلام...شاعر میگه:من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزندمن اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟**اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم. اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.*همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید. بخوانید, ...ادامه مطلب
«میاد خاطراتم جلو چشماممن اون خستگی تو راه رو میخوام» از اونجا که ما رو خدا بدون جشن عروسی دلش میخواستاز آنجا که خدا برای ما نخواست هزینه و خرج و مشکلات عروسی رواز اونجا که شب قدر با التماس و تضرع بعد, ...ادامه مطلب
هیچ ندارم که به نامت کنمآمده ام تا که سلامت کنم...آقا سلامسلام آقاسلام آقای خوبی....خوشبختی یعنیبری دیدن امام رضاخوشبختی همینه همین...حس بودن کنار مولا....*برای مخاطب:سلامسال نوتون مبارکدعاگو هستم ولی, ...ادامه مطلب
اولین باری که رفتم راهیانشاعر شدم...بارها و بارها...شاید عاشق هم شدمکه واژه واژهمینوشتمو سکووووت...هیچ کسو هیچ جمعیخلوت منو بهم نزد...خلوت آرامش بخشیکه زندگیمو خیلی تغییر دادنگاهم رونگاهم رو...نگاهم رو عوض کرد...طلبم روخواسته هام روواقعا اون اردوی راهیان 93نقطه عطف زندگیم شد...*شعرهاواژه هاخاطره ها... دریافت, ...ادامه مطلب
پنجشنبه ظهر همه بار و بندیل رو گذاشتیم تو ماشین و راه افتادیم سمت مرز... پدرم و مادرم و برادرم و من. مثل پارسال کوله ها رو سبک بستیم. یه کوله برای من و مادرم. محمد و بابا هم دوتا کوله ی سبک. و امسال , ...ادامه مطلب
جمعه ساعت حدود ده بود که رسیدیم مهران. ماشین رو پارک کردیم تو پارکینگ و رفتیم سوار اتوبوس شدیم به سمت مرز... البته بخاطر شلوغی اتوبوس ها چندکیلومتر دورتر نگه می داشتن، و ما باید پیاده می رفتیم. همین , ...ادامه مطلب
شب رو منزل دینا اینها سپری کردیم. البته دینا خودش نبود. همون روز رفته بود منزل مادرش ولی به ما نگفت که یوقت معذب نشیم. مادرشوهرش و جاری اش بودن خونه...هیچ مهمون دیگه ای هم نبود...صبح بعد صبحانه راهی ح, ...ادامه مطلب
شنبه بعد از نماز ظهر و عصر راه افتادیم که بررسی از مرجع پیاده طبق کپی رایت روی مون رو از مسیر وادی السلام شروع کنیم.قبر آیت الله قاضی و چند عالم دیگه رو زیارت کردیم. داداشم واضحا به وجد اومده بود، گفتم پیش شهید ذوالفقاری هم بری, ...ادامه مطلب
همیشه،هر ترم،یا هر باری که با علاقه میشینم سر درس هامدلم میخواد همون میزان زیبایی که دارم میبینم به دیگران هم منتقل کنمیا عکس بگیرم ازشون و همه جا پخش کنم....اما هر دفعه به خودم میگم مگه اینجا اینستاگرامه؟که آی مردم ببینید من چه چیزهایی دارم....ولی بعد یکم نگاهم فرق کردگاهی گذاشتن بعضی تصاویر اصلا هم بد نیست،حتی خوبه...ما هم باید گاهی تو خیلی عرصه ها حرف بز, ...ادامه مطلب
از یه طرف بطرز عجیب و چشمگیری دلم میخواد حرف بزنم.از یه طرف دلم نمیخواد هیچکدوم از نوشته هام رو منتشر کنم.یه وقت میگم به فلانی زنگ بزنمیه وقت میگم....*همین متن هم الان دو خط بیشتر طول بدم ممکنه از انتشارش منصرف بشم.*هزااار بار نوشتم و نیمه کاره رها کردمچندتا مسئله تو ذهنمه که لازمه حل بشهو نمیدونم منی که عادت کردم به «بلند فکر کردن» چجوری دارم حلش میکنم....ن, ...ادامه مطلب
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید , ...ادامه مطلب
تصویر به وقتِ شکرخدا کردن!وقتی دل رو به دریا میزنی با خودت میگی «بذار به همکلاسی هام هم بگمفوقش قبول نمیکنن...بذار شاید اونها هم قبول کردن روزی یه صفحه قرآن بخونن...شاید به آیه ها گیر کردن خدا خودش کلی هدایت شون کرد تو همین تلاوت هابذار با شهدا آشنا , ...ادامه مطلب