به غصه های دل خودم،نمیفروشم غم تو را...

ساخت وبلاگ

امروز رفیقم که از مدتها قبل در جریان تلاشم برای رفتن به کربلا بود،بعد از چند روز که میگفت خیلی دلم گرفته،بغضش ترکید....
چندین دقیقه گریه کرد...ناله کرد....تو نگاهش شدت اشتیاقش به کربلا به خوبی دیده میشد...
خیلی دلم گرفت...
گفتم خدایا چطوره قصه،ادم بیخودی مثل من رو دعوت کردی و این دوست خوبم رو...
یا مثلا فاطمه هم،با اینکه هیچ حرفی نزد اما دلم گرفت از غم و حسرت نگاهش...
یا پیام های دیشب خاله جان...که با دو بچه ی کوچیک هر جوری فکر کردیم نمیشد که بره...هیچ طوره شرایطش نبود...
دلم می خواست تو این یه دونه ظرفیت خالی ماشین مون همه رو ببرم....
همه رو:(
دلم می خواست میتونستم اونهایی که با التماس خواستن سلام به آقا برسونم راهی کربلا کنم...
نمی دونم ایندفعه حالم چرا این طوری شده...
نمیتونم مثل دو دفعه قبل کوله رو دوشم بذارم و برم و فقط دعا کنم..
ایندفعه دلم میخواد کاری کنم:(
ایندفعه با یه دل خیلی گرفته با یاد یک عالمه نگاه مشتاق و دلتنگ دارم میرم..
این بار شعله ورم...ناراحتم..رنجورم...
هنوز یاد پوستهای به استخوان چسبیده ی کودکان یمن که فقیرترین کشور جهان معرفی شد از ذهنم بیرون نمیره...
هنوز نگاه های مظلوم بچه های سوریه....
هنوز دستهای کوچیک دخترکی که توی پل عابر مسیر هر روزه ام میشینه کنار ترازو و مشق هاش رو مینویسم تو ذهنم تداعی میشه...
درحالی میرم که خمودگی اون اقای جوان کنار سطل زباله رو یادم نرفته...
ای خدااا
به دردمندی دل این مردم....به حرمت مظلومیت شون....
کمکمون کن که زودتر آدم حسابی بشیم...

 من احساس خجالت میکنم از این وضع
خدایا یعنی میشه؟
:((

التماس دعای فرج
برای جامونده ها دعا کنید...چه میرید و چه میمونید....




پیاده روی اربعین...
ما را در سایت پیاده روی اربعین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7misaq213d بازدید : 146 تاريخ : شنبه 22 آبان 1395 ساعت: 12:09