دلم برای پست گذاشتن تنگ شده راستش!
بذارین یکم از این روزهام بگم...
چند وقته که کلاس ۴ شنبهها، شده پاشنه آشیل حفظ روحیهام :)
خیلی خوشحالم که تصمیم گرفتم تحت هر شرایطی این یه کار رو برای خودم انجام بدم و واقعا بهش پایبند باشم...
نفس دیدن بچهها کلی خوبه برام، دیگه خود استاد به کنار
این دفعه یه چهله بهمون داده بودن که ساده بود، ولی نمیدونم چرا درست از همون اول که شروع شد، حال روحی من خیلی بد شد! اصلا عصبی شده بودم و همش چالش بوجود میومد و ...
با خودم فکر میکردم من نه که اعمالم خیلی داغونه، الان چله گرفتم، اوردوز کردم! :)
بعد یهو دیدم تو کلاس ، فق گفت من نمیدونم چرا جدیدا خیلی عصبی شدم!
که تازه فهمیدم این حال روحی من برای هممون پیش اومده! بعد استاد امیدواری دادن و گفتن که الان آت آشغالهای ته نشین شده وجودتون زده بالا و جلو برین بهتر میشه و دارین متعادل میشین و ...
( حالا الان کسی بخونه فکر میکنه به عرفان های جدید پیوستم پیاده روی اربعین...
برچسب : نویسنده : 7misaq213d بازدید : 64