آرام و امیدوار...

ساخت وبلاگ

چند روز پیش وسط مشغولیت های زیاد این روزهام، یه یادداشت پیدا کردم تو یه دفتر غیرمعمول، یعنی عادی نیست که اونجا نوشته ای باشه، دیدم خط اولش همینه: سررسیدم گم شده ولی شدیدا احتیاج دارم که بنویسم.... 

بقیه اش شرح ترس و تعجب و تاثرم بود از فوت دوستمون. دو صفحه کامل، وقتی خوندمش دیدم ای دل غافل

آدمیزاد عجب موجود عجیبیه. 

وقتی یه بلایی نازل میشه فکر می‌کنی دیگه هیچوقت سرپا نمیشی، دیگه اون آدم سابق نمیشی و ...

ولی خدا واقعا به اندازه بلا، صبر میده، رشد میده، سعه میده. 

حالا بگذریم،من کسی نیستم که از این حرف‌ها بزنم. 

خواستم بیام بگم شکرخدا، همون روزی که از سر خاکش، خانمش بطور نامحسوس و به بهونه شیرخوردن بچه منو کشید کنار و گفت و گفت و گفت، علت اینهمه اصرارش برای دیدن حضوری من رو؛ خداروشکر می‌کنم انقدری پیش خدا آبرو داشتم که بتونم حداقل قدر شنیدن، باری از رو دوش دوستم بردارم. 

بعد هم که تو خلال همون روزها، یواشکی تصمیمش رو بهم گفت، برخلاف نظر قبلی که می‌خواست توی شهر همسرش بمونه، آخرش مصمم شد برگرده تهران.

و بازم خداروشکر می‌کنم حقوق از طرف بیمه به همسرش تعلق گرفت تا زن تنها ،محتاج نمونه. 

و بازم خداروشکر،خونه ای که براش جور شد هرچند کوچیک، ولی باز توی خود تهرانه. و خدا رو صد هزار شکر که همسایه یکی از دوستان همسرش شد، که کاملا آدم موجه و قابل اعتماد و حمایتگری هست. خانمش هم همینطور. 

بله... خدا برای بنده اش درست می‌کنه. 

و من هم دیگه دارم تلاش می‌کنم فقط اخبار خوب رو به همسرم بگم و تقریبا دیگه در جو کلی خونه هیچ خبری از غصه و غم و ... نباشه. چون واقعا حس می‌کنم به همون اندازه که عزادار رفیقش بود، در غم و فکر خانمش هم بود. 

من معتقدم اینطور اتفاق ها، نه فقط برای اون فرد غم‌دیده، بلکه برای همه اطرافیانش هم، امتحان و ابتلا است. 

مثلا برای دوستاش میشه آزمون مرام و مروت، که چقدر هوای خودش و خانوادش رو دارن. یا مثلا برای شخص من، خیلی مهم بود که بتونم خوب دور و بر دوستم باشم و هنوزم برام مهمه که نکنه یادم بره حالش رو بپرسم و همش بهش تعارف بزنم که اگه کاری داشت بهم بگه. از اون طرف امتحانم اینه که بدونم ناراحتی همسرم از ناراحتی من خیلی بیشتره پس برای خالی کردن خودم نباید با اون حرف بزنم و ...

بگذریم...

دیشب وقتی مادرم یهو بغضش ترکید و پدرم داشت برای همسرم توضیح می‌داد که آره دیشبم حالش بد شده و کلی بردمش بیرون براش توضیح بدم و حرف بزنم تا آرومتر شه و بیاد خونه. 

وقتی که رفتن، همسرم بهم گفت ، احوال دایی ات، دقیقا مثل یه ماه آخر دوستمه ها. به لحاظ روحی خودت رو برای هر چیزی آماده کن. وگرنه خیلی داغون میشی. 

و حالا من... 

بیشتر از  دغدغه ام برای دایی صبور و مومنم که واقعا قلب خانواده است و الان همه حالشون داغونه، 

بیشتر از ریحانه سادات عزیزم که یه بار طعم بی مادری و چشیده و حالا افتاده تو وادی بیماری باباش

بیشتر از خانمش که عاشق شوهرشه و دوتا بچه یتیم شوهرش رو بزرگ کرده و یه دختر کوچولوی حساس ازش داره

بیشتر از مادربزرگم که با دل خون الان تو سفر حج خودشه و خبر نداره از اینور

بیشتر از تمام خواهر برادراش؛ 

بیشتر از تمام نگرانی ها و غم ها، 

به خدا و حکمتش امیدوارم....

واقعا اگه همه دنیا بگن رفتنیه ولی خدا بخواد اونو ببخشه به خانوادش، هیچکس نمیتونه مانعش بشه

و اگه همه دنیا التماس کنن که بمونه، ولی خدا نخواد، بازم هیچکس نمی‌تونه مانعش بشه. 

خدایا... 

ما ازت میخوایم، با همه وجود، که به بچه هاش و خانمش دوباره اون رو ببخشی. ما هیچی...

خدایا... ما ازت می‌خوایم.... با امید، با یقین به خیرخواهی تو...

#

التماس دعای زیاد

پیاده روی اربعین...
ما را در سایت پیاده روی اربعین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7misaq213d بازدید : 53 تاريخ : شنبه 3 تير 1402 ساعت: 14:59