کنار پل منتظرت ایستاده ام....

ساخت وبلاگ

نویسنده این مطلب،مخاطب خوبم،خانوم ریحانه است..

(از نظرم خیلی زیباست که از دل نگاه های دیگران به زندگی نگاه تازه ای کنیم...حالا امروز این وب،قراره شاهد روایتی باشه از قلمی غیر از قلم من حقیر...شکرخدا...)


******

بسم رب الشهدا و الصدیقین
برای اینکه لطف خدا و رحمتش شامل حالمون بشه باید اخلاص داشته باشیم

اینقدر پاک باشیم که خدا کلا از ما راضی باشه

قدم برمیداریم برای رضای خدا،قلم بر میداریم برای رضای خدا،حرف میزنیم برای رضای خدا ،شعار میدیم برای رضای خدا،می جنگیم برای رضای خدا...

(شهید محمدابراهیم همت)

**

تا الان که به این مرحله رسیدم(از نظر تحصیلی میگم)جوری بوده که درسام و نگه داشتم تا شب امتحان ،وشب امتحان به زور قهوه های غلیظ و چای و کاکائو و شب زنده داری ها خوندم و رفتم سرجلسه و چون نتیجه خوبی هم گرفتم این روند ادامه دار شده
درسای دوره دبیرستان و هم اگه قرار نبود کنکور بدیم فکر کنم با این نحوه خوندن فقط شاید تا الان دیگه اسم کتابارو یادم مونده بود.

این روند ادامه داشت تا زمان کنکور ،کنکور و خوب خوندم و تازه فهمیدم این کتاب ها چی دارن میگن و چقدر مطالب قشنگن،قبل از رفتن به دانشگاه  پیش خودم میگفتم درسای دانشگاه و هم همینجوری میخونم با دقت و مفهومی.

اما ورود به دانشگاه همانا و تکرار روند ناقص فقط شب امتحان درس خوندن همانا

آخر هر ترم موقع امتحانا از شدت خستگی و فشار وارد شده میگفتم از ترم بعد دیگه از همون اول میخونم.
گذشت و گذشت تا این ترم،که یکی از سنگین ترین ترم های این دوره هست

از اول مهر گفتم خوب میخونم،برنامه میریختم ولی برنامه های روزانه بودن که بدون عمل خط میخوردن

میخواستم بخونم کتاب و هم باز میکردم ولی ۱ساعت مینشستم پای کتاب صفحه اول نهایت رد میشد و میرسید صفحه دوم.


چندروز این طور گذشت و باز روزا رو بدون درس خوندن سپری کردن شروع شد.

اما این بار فرق داشت نمیگفتم طوری نیست شب امتحان میخونمش

یه چیزی از درون آزارم میداد

هر بار که تلفنی با پدر و مادرم حرف میزدم و دلتنگیاشون و میشنیدم،یاد زحمت ها و تلاش هاشون میفتادم

توی دلم آشوب میشد.

ادامه مطلب
پیاده روی اربعین...
ما را در سایت پیاده روی اربعین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7misaq213d بازدید : 176 تاريخ : شنبه 22 آبان 1395 ساعت: 12:09